حسِ غريبانه اي سوي دلم مي رود شور به پا مي کند زمزمه ها کرده و ناز به ما مي کند گاه خبرمي دهد غافلم ازخويشتن درد درونم بزرگ زخم دلم پرشکاف خنده ام ازبي کسي گريه ام از نوبجاست مُهر اسارت بدل حُکم جهادم کجاست؟ گول نخوردم که او خائن صدچهره است گو به اورا که من زنده ام از بي کسي خنده ام از روزگار ناله کجا کرده ام شرمم از اين بوده چون گريه از احکام ناب خنده ما نارواست؟ دين سياست زده خورده سند چون جداست حال يقين کرده ام حُکم شهادت به دل مُهر اسارت کجاست؟