به نام خدا
سلام
گاهی ادبیات اخوندی کار دست ادم میده مخصوصا اینکه طرف حسابت خیلی با هوش تر و ریز بین تر از اونی باشه که فکرشو می کنی .
برای نمونه باید عرض کنم :
تازه ازدواج کرده بودم و به رسم همه تازه دامادها که معمولا یکی از بچه های فامیل حاج خانمشون رو زیادی تحویل می گیرن ....
حاج خانم ما هم یه خواهر زاده داشت که سیده تشریف داشتندوتنها بچه فامیلشون بود و ما هم گاهی براش شعر می گفتیم و تحویلش می گرفتیم ...
گاهی براش می خوندیم :
سیده ها فرشتن ..... دخترای بهشتن ...... مادرشون فاطمه است .... دشمناشون چه زشتن .
کلی کیف می کرد ...
یه روز که داشتم برای امتحاناتم آماده می شدم و مشغول درس خوندن بودم متوجه شدم که این خانم کوچولو داره می ره پارک و سینما و ....
با صدای بلند گفت عمو علی خدا نگهدار ما رفتیم ...
منم با صدای بلند گفتم به سلامت عمو ، التماس دعا ...
مشغول درس بودم دیدم تو چهار چوب در ایستاده و می گه :
عمو داریم می ریم پارک آآآآآآآا مسجد و امام زاده نمی ریم که می گید التماس دعا .
اونقدر تو برجکم خورده بود که حرفی برای گفتن نداشتم اینجا بود که فهمیدم باید دقت نظرم رو بیشتر کنم و هوای بچه های امروزی رو داشته باشم .
موضوع مطلب :