طلبه تخریبچی طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آرشیو وبلاگ
به نام خدا و سلام خدمت کاربرات عزیز و مخاطبین وبلاگ طلبه تخریبچی مدتی بود که شاید به جهت مقتضای سن و سال و شرایط اجتماعی و عدم علاقه برای اینکه از پستهای کپی پیستی ،خیلی صبر و حوصله به روز رسانی منظم وبلاگ برای من فراهم نبود اما چند وقتی است که قصد دارم از ابتدای پاییز امسال ، فصلی جدید را برای این وبلاگ را رقم بزنم و بصورت دو هفته یکبار اقلا این وبلاگ را به روز رسانی کنم . امیدوارم که این فصل جدید سرآغازی باشه برای اینکه رویش و نو سازی جدیدی در زاویه دید و نوع نگرش من و مخاطبین شکل بگیره ان شا الله . با تشکر طلبه تخریبچی
موضوع مطلب :
مرحوم آیه الله مرعشی نجفی که تشرفات مکرری از او به محضر امام زمان (عج) نقل شده و دیگر خصائص و کمالات او زبانزد خاص و عام است، زمانی فرمودند وقتی که در نجف بودیم، روزی هنگام ظهر، مادرم به من گفت: برو پدرت را صدا بزن؛ تا برای صرف نهار بیاید. من به طبقه بالا رفتم و دیدم که پدرم، در حال مطالعه خوابیده است. نمی دانستم چه کنم؟ خم شدم و لبهایم را کف پای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم، تا اینکه در اثر قلقلک پا، پدرم از خواب بیدار شد و دید من هستم. دو دستش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «پسرم، خداوند عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت قرار دهد». و من هر چه دارم از برکت همان دعای پدرم است که در حق من نمود و به مرحله اجابت رسید. موضوع مطلب :
بسم المعشوق آقای مهربان غزلهای شاعران سلام امروز که چشمانم را باز کردم برای نماز صبح ،پرنده ها شور و حال همیشگی را نداشتند و هیاهوی هر روزه را راه نینداخته بودند... اصلا اذان موذن زاده هم حس همیشگی را نداشت و محزونتر بود... خورشید از پنجره اتاقم به ما می تابید اما بی رمق بود... دلیلش شنیدنی نبود اما با همه وجود حس کردم که حتی خورشید شهر تهران هم نگران و بی رمق و بی حوصله است... گوشی موبایلم را که روشن کردم،متوجه شدم که کسالت مختصری دارید آقا جان... کسالت مختصر شما برای ما عذاب الیم است ... روح و جانم به فدای شما ... بلا از شما بدور باد و سکینه و آرامش سایه وجود شما بر شهر و کشور و دنیا و مردمانش مستدام باد... ما دل پر گناهی داریم و روح پرنقصان و آلوده ای ،با این حال دست به دامن عزیز زهراییم تا خود حضرتشان ملال و سختی این کسالت مختصر را بر شما آسان نمایند... آقا جان خوشحالم از اینکه آقای مرندی اعلام کردند که کسالت و عمل جراحی شما بدون بی هوشی و با بی حسی انجام شده است... آخر همانطور که بارهافرموده اید،کفتارهای رسانه ای و فیزیکی عال شبانه روز در طواف این سرزمین و مردمانشان هستند و منتظر لحظه ای ولو مختصر خواب شما تا مردم این سامان را بدرند و بچرند و تکهپاره کنند... دینشانرا،عزتشانرا،اقتدارشانرا و حتی برادریشانرا... ما جان نثاران شما،پیامهای رفتاری شما را خوب درک می کنیم ... از نامگذاری بیت معظمتان به حسینیه امام خمینی گرفته تا بستری شدنتان در بیمارستان دولتی و توصیه شما در سخت ترین شرایط جسمی به عدم استفاده از بی هوشی حتی برای ثانیه ای... کاش در ایران مرکزی برای اهدای جوانی وجود می داشت تا همه زندگی و جوانیمان را تقدیم شما کنیم ... آقا جانم اگر اجازه بفرمایید چند کلامی هم دست به دامن سید و مولای شما شویم و با ایشان درد و دلی بکنیم : ای سید و مولای آقای ما،حضرت بقیه الله الاعظم روحی فداک ما را گلایه ای نیست از فقد نبینا و قلت عددنا و کثرت عدونا و تظاهر الزمان بینا ... خود شما عنایت دارید که این پیر مراد ما ،تنها مدافع عزت و شرف و دین آزادگان دنیاست و نایب شماست ...و تا ظهور حضرتتان این پیر مراد سفینه نجات ماست و چراغ هدایتمان... دست ما در دستان جانباز اوست ... تنها اوست که تا آخر پای آرمانهای شما ایستاده و از همه جوانی و زندگی اش گذشته است ... ای آخرین ذخیره خدا ،زبان ما آلوده و پر گناه است ... لطفا شما برای سلامتی ایشان دعا بفرمایید... روح و جان و قلبم فدای شما آقای مظلوم و مهربانم طلبه تخریبچی
موضوع مطلب : محـو سخـنان حـاج همـت بـودم که در صـبحگاه لشـگر با شـور و هیـجان و حـرکات خاص سر و دستـش مشـغول سخــنرانی بود. مثل همیشه آنقدر صحبت های حاجی گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط طنین صدای حاج همت بود و صلوات گاه به گاه بچه ها. تو همین اوضاع پچ پچی توجه بچه ها را به خود جلب کرد. صدای یکی از بسیجی های کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت می کرد. ـ ـ حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت: «برو سرجایت برادر!» بسیجی که مثل آدم آهنی سرجایش خشکش زده بود پوتین را گرفت و حاجی هم بلند و طوری که همه بشنوند گفت: «ابراهیم همت! خاک پای همه شما بسیجی هاست. ابراهیم همت توی پوتین شما بسیجی ها آب می خوره.» موضوع مطلب :
به نام خدا سلام مدتهاست که حال و حوصله آپدیت کردن وبلاگ نیست . شاید مقتضای سن باشه ... شاید هم در گیری های کاری و دغدغه های روز مره ... به هر حال حس و حال نویسنگی هم حال و هواییه برای خودش ... داشتم عکس شهید خلیلی رو می دیدم و به این فکر می کردم که بهار همیشه با شهادت و شهید گره خورده ... از وقتی یادم هست هر سال بهار کسی در دور و اطراف ما شهید شده .... یه وقتی شهید گودرزی که این ایام ایام سالگردشه و امسال هم سالروز شهادتش با روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها همزمان شده ... یادمه که همیشه می گفت: سلام خدا بر شهید گمنامی که زائری جز نسیم صحرا و مادرش زهرا ندارد... ان شا الله امسال مهمان حضرت زهرا سلام الله علیها بوده باشد ... و یه وقتی هم شهید علی خلیلی ... این شهید بزرگوار رو در مسجد النبی نارمک دیده بودم ... خیلی متین و با انگیزه و با وقار بود ... محکم و با انگیزه و رسالت محور و ولایی ... خدا ما رو هم به قافله شهدا برسونه ان شا الله ... یا علی
موضوع مطلب : شهید گودرزی شهرام محمد بهار ایثار عشق حضرت زهرا سلام الله علیها مادری همچنان چشم انتظار بازگشت فرزندش از جبهه... همدان، روستای آبرومند، بهمن 1374
موضوع مطلب : به نام خدا
روز 24 ذی الحجه که مصادف با روز مباهله است را خدمت شما تبریک عرض می نمایم.
الهام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به طلبه فقیر
شب امیرالمؤمنین را در خواب مىبیند که آن حضرت به او مىفرماید: اگر مى خواهى در نجف باشى اینجا همین نان و ماست طلبگى است و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مىخواهى باید در شهر حیدرآباد به خانه فلان کس مراجعه کنى، چون صاحبخانه در را باز کرد به او بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند. یکى از طلبههاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود. روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)عرضه مىدارد: شما این لوسترهاى قیمتى و قندیلهاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذاردهاید در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند.
گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .
منبع : کتاب عبرت آموز تالیف استاد شیخ حسین انصاریان موضوع مطلب : یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامهای بدین مضمون نوشته است: امضا، خانم زیبا و خوش آندام
موضوع مطلب : موضوعات
پیوندها
امکانات جانبی بازدید امروز: 101 بازدید دیروز: 6 کل بازدیدها: 320888 |
||